بخش کلام آخر ازکتاب انتظاربشرازدین نویسنده پری نازاسبلی مهاجرانی
تلاش برای شناخت حقیقت انسان و جایگاه او در عالم هستی، قدمتی به اندازه عمر بشریت دارد. انسان موجودی ممتاز در میان مخلوقات است، لکن خاستگاه و منشأ این امتیاز و آثار و لوازم آن چیست درابتدا محور اصلی فعالیت خود را مطالعه روان و رفتار انسان باید دانست ، وبه معرفی این موجود ممتاز و ماهیت او پرداخت برخی او را موجودی کاملاً مادی و با نیازها و ویژگی‌های برخاسته از بستر ماده معرفی کرده و به نظرنگارنده انسان دو بعد مادی و غیر مادی داشته و نیازها و انگیزش‌های او در هر دو زمینه میباشد.
انسان همانند اشیای دیگر نیست که هیچ اختیاری از خود نداشته باشد، بلکه ویژگی‌ها و توانایی‌هایی دارد که می‌تواند جوهره وجودی خویش را با وجود تمام محدودیت‌های محیطی و موهبتی شکل دهد.
نیاز یک مفهوم عام و فراگیر است که در علوم مختلف، کاربردهای متفاوتی دارد. در روان‌شناسی، نیاز «عبارت است از حالت محرومیت، کمبود و فقدان در ارگانیزم.» با نگاهی دقیق و ژرف نسبت به مسئله، به این نکته می رسیم که در انسان، چیزی به اسم نیاز وجود دارد که سرچشمه تمام فعالیت های بشری است. و این انگیزش ها هستند که انسان را به سوی کمال و آرامش هدایت می کنند و به رفتار انسان، جهت می دهند و باعث تعادل روانی در فرد می گردند
کمبودهایی چون غذا، آب، اکسیژن و هر چیزی که وجود آن برای استمرار و ادامه حیات یک موجود زنده ضرورت داشته و برای بهزیستی او باشد، نیاز نامیده می‌شود.
انسان، هم در اصل وجود و هم در تداوم بقا، همواره نیازمند است و حیات او تلاش و تکاپویی است در جهت ارضای این نیازها. گرچه نیازها آن قدر متنوع و پیچیده هستند که ارضای کامل همه آنها تقریباً غیر ممکن است. «نیاز»، انگیزه ایجاد رفتار است.
ابتدا باید شخص به سطح مطلوبی از استاندارد زندگی دست یابد و سپس در صدد یافتن معنایی برای زندگی برآیداما مسله این است که سطح مطلوب واستاندارد زندگی را چگونه بدست بیاوریم وچه چیز را شاخص استاندارد زندگی مادی قراردهیم . از آنجا که برآورده ساختن هیچ یک از این نیازهای مادی نمی‌تواند زندگی را با معنا سازد، پس در واقع، هیچکدام هدف نیستند و فقط وسیله‌ای در جهت نیل به هدف یا معنای واقعی زندگی هستند.
در واقع، تاریخ دقیق موضوع «نیاز» به خلقت موجودات (بویژه خلقت انسان) برمی گردد. خداوند، زمانی که موجودات را آفرید، در او نیازهای اساسی (همچون گرسنگی، تشنگی و همجنس خواهی) را نیز قرار داد. نیازهای بعدی مانند نیاز به محبت و درک شدن نیز از جمله نیازهای درجه دوم اند که باری تعالی در وجود انسان قرار داده است. البته ناگفته نماند که کیفیت بروز این غرایز و سایر نیازهای درجه دوم با محیط زندگی، مرتبط است و محیط می تواند به این نیازها وسعت یا محدودیت بخشد و یا آنها را تعدیل کند.
بعد مادی یکسری نیازهای اولیه دارد که ما ازآن به عنوان نیازهای غریزی یاد میکنیم مثل خوردن آشامیدن نیاز جنسی و…بعد ازتامین این نیازها انسان باید سکون پیدا کند وبه ارامش برسد ،اگرانسان همین بعد مادی بود. اما انسان بعد ازرسیدن به این نیازها هرگز از حرکت بازنمی ایستدوبه دنبال گمشده ای گویا می گردد اما این گمشده چیست ؟ ابتدافکرمیکرد نیازهای فیریولوژی ورسیدن به غذای خوب نوشیدنی وپوشیدنی خوب هدف وغایت اومی باشد.بعد ازرسیدن به آن هدف احساس رضایت وسعادت دنیوی حاصل نشد. امروزه که جامعه مرفه و صنعتی، تمام نیازهای انسان را ارضا کرده و خواسته و تنش انسان را برای رسیدن به آنها کاهش داده است، بشر با ایجاد عمدیِ تقاضا برای خود هدف واهدافی ایجاد کرد تا بتواند توانایی های خود را بسنجد مثل مسابقات ورزشی و…اما بازاحساس سعادت به انسان دست نداد.به دنبال آن بشربه دنبال معنا ومفهوم زندگی گشت واین سوالات را مطرح کرد:
من چه کسی هستم؟ به چه دلیل اینجا هستم؟ چرا به وجود آمده‌ام؟ در زندگی چه هدفی را باید پیگیری کنم؟ چه چیزی به زندگی من ارزش و معنا می‌دهد؟ و … . تلاش برای یافتن پاسخ این سؤال‌ها تلاشی است در جهت ارضا نیاز به معنا و هر انسانی ناگزیر از پاسخگویی به این قبیل دغدغه‌های وجودی است.
وپاسخ این سوالات را ازکجا باید پیدا کند مهم ترین دغدغه بشر می باشد.
وتفاوت انسان با سایر موجودات دراین می باشدکه به دنبال معنا است.
حیوان هرگز پرسش از معنا ندارد و انسانی هم که پرسشی از معنا نداشته باشد فقط در محدوده زیست‌شناختی خود گام بر می‌دارد.
احساس نیاز به معنا، انسانی‌ترین انگیزش و حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و نمی‌توان بدون اعتقاد به آن، زندگی را به سلامت ادامه داد.
نیازبه معنا حقیقتی انکارنشدنی می باشد این نیاز ممکن است با ناکامی روبه‌رو شود که مکتب معنادرمانی آن را «ناکامی وجودی» می‌نامد و ناکامی وجودی نیز می‌تواند سبب ظهور برخی از انواع بیماری‌های روانی گردد.
اگرانسان معنارابجوید حتی دررنج وغم وبزرگترین مصایب نیز به دنبال معنا خواهد بود واین جستجو باعث عدم سرخوردگی خواهد شد.ومشکل جوامع ما سرخوردگی معناجویی میباشد .
این سرخوردگی باعث اختلالات رفتاری وروانی درجامعه شده است که بشر با معنا جویی میتواند به سعادت دنیوی برسد که سعادت اخروی درگرو سعادت دنیا میباشد .(دنیا مزرعه اخرت میباشد).
ایثاروازخودگذشتگی یعنی انسان به دنبال معنا میباشد ،کسی زندگی خود را فدای کسی کشوری بکند این ایثاربه دنبال جستن معنا پدیدارمیشود که مختص دین خاصی نیست.وشاید ایثاررادرفرهنگ های دیگرانسانیت معنا کرد .
انسانیت انسان، در جست‌وجوی او برای دسترسی به یک معنا و هدف، مفهوم می‌یابد. جست‌وجوی معنا باید در خارج از وجود فرد محقق شود، از این‌رو، فرد نیاز دارد تا این معنا را در شخص یا چیزی غیر از خود جست‌وجو کند. در این مسیر هر چه از خود فاصله بگیرد و به معنای مورد نظر نزدیک شود، قابلیت‌های انسانی خود را بیشتر محقق ساخته است.
توجه به خویشتن، ناشی از گم کردن معنا و هدف است. وقتی انسان‌ها هدف و وظیفه و رسالت خود را در زندگی از دست می‌دهند و نیاز اساسی معنا‌جویی آنان ناکام می‌ماند، متوجه خود می‌شوند
مانند چشم که هرگزخودرانمیبیند مگراینکه بیماری اب مرواریدداشته باشد وبیمارباشد.
. لذت و قدرت هیچ‌یک هدف زندگی و معنابخش آن نیستند و هر چه آنها را بیشتر هدف قرار دهیم سرخورده شده بیشتر از آن دورتر می‌شویم. لذت، محصول فرعی تلاش‌های انسان برای رسیدن به معنا و قدرت وسیله رسیدن به هدف است. انسان همواره به جای توجه به لذت و شادمانی درونی باید متوجه چیزی یا کسی سوای خود باشد و با فرا رفتن از خود و ایجاد رابطه نزدیک و مؤثر با جهان و دیگران، به معنای مورد نظر خود دست یابد.
عمومانیازهای سرشتی انسان را در سه طبقه دسته‌بندی می‌کنند: نیازهای کمبود، نیازهای عالی و فرانیازها.
ارضایی صحیح و به موقع هر یک از نیازها انسان را به سوی نیاز برتر او، یعنی «تحقق خویشتن» رهنمون می‌شود. وی انگیزش رشد کامل انسان را تحقق یا فعلیت خود می‌دانند. اما تحقق خویشتن را نه تنها هدف نهایی نیست، بلکه معلول و نتیجه تعالی خویشتن میباشد. هرگاه «تحقق خویشتن» هدف فعالیت‌های انسان قرار گیرد، همچون «اصل لذت» موجب مشغول شدن او به خود شده، از این‌رو، هر چه بیشتر در راه تحقق خود بکوشد، کمتر به آن می‌رسد.
اصل لذت بدون معنا جویی کوتاه مدت خواهد بود چون عمرانسان کوتاه می باشد واین استرس واضطراب جان کسی را که فقط براساس خوی حیوانی خود عمل کرده فرا خواهد گرفت و خاستگاه اصلی اضطراب انسان را، میل درونی او به خلود و جاودانگی به رغم محدود بودن فاصله تولد تا مرگ می باشد. انسان‌ها همواره دوست دارند جاودانگی خدا را داشته باشند در حالی که به طور هم‌زمان پی می‌برند وجود آنها صرفاً موقتی است. انسانها همواره لایتناهی را آرزو کرده‌اند به همین دلیل بین خواست آنان برای جاودانگی و پی بردن آنها به موقتی و متناهی بودن وجودشان، تعارضی وجود دارد که نتیجه آن، اضطراب و دلهره است.
معنا جویی میل انسان به ابدیّت را با نگاهی خوش‌بینانه‌تر به گذرا بودن هستی تبیین می‌کند. پذیرفتن حالت ناپایداری هستی نباید موجب نگرش بدبینانه به زندگی شود، بلکه توجه به همین گذرا بودن است که ویژگی مسئولیت و انتخاب‌گری انسان را معنادار می‌سازد.
معناجویی ومیل فطری به جاودانگی به ما می گویدمرگ دراین دنیا پایان زندگی نمی تواند باشد.
با استقراض مفهوم «قانون بقای ماده و انرژی» از علم فیزیک،می توانیم ثابت کنیم که هیچ چیز دردنیا ازبین نمی رود بلکه ازحالتی به حالتی تغییر پیدا می کند .براساس این قانون هیچ چیزی به باطل پدیدار نمی‌شود و هیچ عملی بدون حساب باقی نمی‌ماند. هیچ عقیده والایی نمی‌تواند نابود شود حتی اگر هرگز در معرض عقاید عموم قرار نگرفته باشد و یا حتی اگر دفن شده باشد.
بس نیاز بشربه معنا جوی وی را واداربه تحقیق وتفحص دراطراف خود می کند .تا بتواند معناوهدف زندگی را دریابد.
تمام توانایی‌ها، خلاقیت‌ها، تجربه‌ها و حتی رنج‌های ما همین که به مرحله تحقق در آمدند و عملی شدند دیگر گذرا نیستند، بلکه به گذشته، پیوسته و در آنجا موجودند؛ هیچ چیزی نه می‌تواند آنها را از بین ببرد و نه می‌تواند آنها را تغییر دهد. زمان حال، مرز ابدیت است. انسان برای جاودانه ماندن، باید هر لحظه تصمیم بگیرد از میان امکانات بی‌شماری که دارد یکی را انتخاب کند .انسان باید هرلحظه متحول شود ولحظه لحظه بمیرد وزنده شود .
به این ترتیب، انسان سالم هرگز به ناپایداری جهان هستی و فناپذیری خویشتن با نگاهی بدبینانه وگزرانمی‌نگرد. حالا دیگر دلیلی ندارد که بر پیر شدن خود یا از دست دادن جوانی خود حسرت بخورد یا دلتنگ شود.
اما انسان درپی معناجویی وتحقق این که این دنیا بدون هدف نیست وما هدفی غایی داریم وطبق قانون ماده وانرژی نابود نخواهیم شد به این میاندیشد من کیستم؟ ازکجا امده ام؟آیا صانعی وجود دارد ؟ایا صانع بعد ازصنع ما را به حال خود رها کرده یا بر ما احاطه دارد ؟بعد ازمرگ دراین دنیا ایا پاسخ گوی افعال واعمال خود خواهم بود ؟ایا پاداش وجزایی وجود خواهد داشت ؟ چگونه است که افریننده ما را بدون ولی وسرپرست رها کرده است ؟ ایا راهنمایی به سوی خدا بعد ازاثبات به جز فطرت وجود دارد ؟
یک احساس روحانی دررون همه انسانها وجود دارد نیازبه پرستش نیازبه معبودوانسان به دنبال گمشده ومعبود خود ازطرق مختلف میباشد .
راههای شناخت معبود در یک دسته بندی کلی به راههای زیر تقسیم می شود:
۱ـ راه عقلی (مثل برهان امکان و وجوب و مانند آن)
۲- راه تجربی (برهان نظم)
۳ـ راه دل (برهان فطرت)
آسان ترین و بهترین راهها، برهان فطرت (خدا شناسی از راه دل) می باشد که انسان با بازگشت به درون خویش، بی نیاز از هر گونه استدلال عقلی یا مشاهده تجربی خدای خویش را می یابد و از راه دل به کوی یار می رسد.
ودرامتداداین معنا جویی ما برای پاسخگوییی به سوالات مطرح شده به دین میرسیم.تا دین پاسخگوی ما باشد.
واژه دین در برخی از متون دینی، مانند: اوستا، تورات و قرآن به کار رفته است. بررسی معنا شناختی این واژه می تواند شناخت حقیقت دین را تأمین کند.
واژه دین در اوستا
منظور از دین، دَئِنا است. و آن را به معنای نگاه کردن و نگریستن گرفته اند؛ ولی نه به معنای دیدن معمولی، بلکه منحصرا به معنای نگریستن دینی و شهود؛ یعنی وسیله ای که آدمی، حقیقت خدایی را با آن در می یابد.
واژه دین در تورات
دین و مشتقات آن در تورات به معنای داوری و جزاء در زندگی این جهانی – نه جزا و داوری، در حیات پس از مرگ- به کار رفته است. البته باید گفت واژه ی دین و مشتقات آن در تورات به معنای جزا و داوری این جهانی به کار رفته است، لکن این واژه در تلمود، به معنای داوری و جزا در قیامت به کار رفته است.
واژه دین در قرآن
کلمه دین در قرآن و سنت به معانی گوناگونی به کار رفته است از جمله:
الف- آیین و کیش (نظام معرفتی و ارزشی) اعم از حق و باطل: مانند «لکم دینکم ولی دین»
ب- آیین (نظام معرفتی و ارزشی) الهی و حق: « و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلاتموتن الا و انتم مسلمون»
ج- جزا و حساب: «مالک یوم الدین».
د- قوانین شریعت: یوسف:۷۶.
ه- اطاعت و عبودیت و دینداری: « انا انزلنا الیک الکتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدین»
و- اعتقادات قلبی و ایمان: بقره: ۲۵۶
ز- اسلام
بررسی معناشناختی آیات قرآن نشان می دهد که وازه دین، در دو معنای به ظاهر متفاوت، بیشتر از معانی دیگر به کار رفته است: یکی، معنای آیین و آداب یا شریعت و قوانین که از آیات «لکم دینکم ولی دین» و غیره استفاده می شود.
دوم، معنای داوری، جزا، پاداش، کیفر، حساب و مانند اینها که از آیات «مالک یوم الدین» و… به دست می آید.
تأمل معناشناختی در این دو دسته معنا، خاستگاه و ریشۀ معنایی واحدی را برای واژه ی دین در قرآن نشان می دهد. ریشه این ارتباط با یک پیش فرض قرآنی کشف می گردد. آن پیش فرض عبارت است از ترابط تکوینی اعتقادات و اعمال با نتیجه آن ها که به خوبی از آیات فراوان دیگری به دست می آید.
از مباحث گفته شده در چیستی دین، چند نتیجه می توان گرفت:
۱.معنای پایه، عبارت است از بار معنایی که در یک واژه، با تمام صورت های گوناگون صرفی و نحوی وجود دارد. مانند بستن و حبس کردن در واژه عقل که در همه مشتقات آن دیده میشود.
۲.واژه دین، در قرآن به دو معنای اصلی این جهانی و جهان پس از مرگ، به کار رفته است. در حوزه معنایی این جهانی، عبارت است از رفتارها و اعمال مبتنی بر پیام پیشوایان و حدود الهی که دین قیم و دین حق خوانده می شود و حوزه معنایی جهان پس از مرگ، عبارت است از انتقال نیکوکاران و مومنان به بهشت و پاداش حیات جاودان و انتقال بدکاران و کافران به دوزخ و عذاب ابدی. این دو معنا، نشانگر این است که از دیدگاه قران هم زندگی این جهانی و هم زندگی عالم پس از مرگ، تقدس دارد.
۳. منبع شناخت هر گزاره دینی از گزاره ی غیر دینی، منابعی هستند که بتوانند به صورت قطع این ترابط دنیا و اخرت یا ملک و ملکوت را تبیین کند و آن منابع، تنها منابع دینی هستند که اولا توسط شارع مقدس نازل شده است یعنی قرآن و سنت. ثانیا عقلی که به کشف قطعی برآیند اخروی اعتقادات و اعمال دنیوی دست یابد. پس تمام گزاره هایی که توسط شارع مقدس بیان شده باشد، گزاره دینی تلقی می شود.
۴.صراط مستقیم در قرآن، همان دین الهی است.
۵. دین حق و الهی و در غیر این صورت، دین باطل و غیر الهی به شمار می آید؛ هرچند آموزه های حقی در ادیان باطل وجود داشته باشد، ولی مجموعه آموزه های حق و باطل، سعادت و نجات نهایی را برآورده نمی کند.
رابطه دین و دنیا از مسائلی است که درباره آن اختلاف شدیدی وجود دارد. جمعی بر این باورند که قلمرو دین، دنیا و آخرت است؛ علاوه بر اصلاح آخرت، در سامان بخشی دنیا نیز باید دین معیار و مرجع اصلی باشد. در مقابل، گروهی هدف و کارکرد دین را منحصراً توجه دادن انسان به مبدأ و معاد می داند. بر اساس این دیدگاه، برنامه های دینی محدود به امور عبادی و فردی است. سیاست، اقتصاد و دیگر امور اجتماعی از قلمرو دین خارج است.
در بحث قلمرو دین مسأله مهم که شایسته است به صورت جدی بررسی گردد، نوع رابطه دنیا و آخرت است؛ زیرا پیش فرض دیدگاهی که صرفاً توجه به خدا و آخرت را غایت دین و هدف بعثت انبیا می داند. استقلال دنیا و آخرت و انکار رابطه حقیقی بین دنیا و آخرت است. مطابق این دیدگاه نحوه زندگی انسان در دنیا تأثیری در سعادت یا شقاوت اخروی او ندارد و رسیدن به سعادت اخروی که هدف ادیان الاهی است در گرو برخی اعمال فردی و شخصی است. از این رو، لازم است روشن گردد که دنیا و آخرت چه نسبتی باهم دارند. آیا دنیا و آخرت دو حوزه مستقل اند که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند یا دو مرحله به هم پیوسته از یک حقیقتند؟ در صورت دوم باید درباره نحوه رابطه دنیا و آخرت تحقیق شود که آیا این رابطه قراردادی است یا حقیقی و تکوینی؟ اگر این رابطه، حقیقی است از چه نوع است، عینیت، رابطه علی و معلولی یا نوع دیگر؟ واضح است که با پذیرش رابطه حقیقی از نوع علیت یا عینیت نمی توان دنیا را خارج از قلمرو دین دانست؛ زیرا گرچه هدف نهایی و غایت اصلی دین را تأمین سعادت اخروی بدانیم، آخرت را نمی توان از دنیا تفکیک کرد و آن ها را جدا از هم دیگر دانست.
اما بشر از دین انتظارداردتا پاسخگویی دغدغه ها وپرسش های دورنی باشد به زندگی معنا وهدف بدهد و راه کاروبرنامه عملی ونظری برای سعادت دنیا واخرت بشر داشته باشد.اما سوالی که باید پاسخ داد
کدام دین جامعیت دارد؟ و برای تمام زندگانی بشر برنامه تدوین کرده است تا وی را به سرمنزل مقصود برساند؟ا
بنابراین، پیمودن راه سعادت در مرحله اول، «شناخت درست احکام و آموزه‌های دینی»، و در مرحله بعد «اجرایی کردن آن در زندگی فردی و اجتماعی» است، و این دو در کنار هم، سعادت دنیا و آخرت را فراهم می‌کند.
سعادت یا نیک بختی نامی است که معمولاً‌ انسان ها به مطلوب نهایی خود می دهند . اما به رغم توافقی که در نامیدن مطلوب نهایی به سعادت دارند در تعریف آن بر یک عقیده نیستند .
دین مقدس اسلام بر این عقیده پافشاری می کند که انسان برای رسیدن به سعادت حقیقی ناگزیر است از متن دنیا و سعادت های دنیوی عبور کند . لازم است هم میان سعادت های دنیایی تعادلی ایجاد کند که به سعادت ابدی خویش دست یابد.
در آیات و روایات زیادی به این مسئله اشاره شده است که هدف از خلقت انسان سیر الی المطلوب است رسیدن به لقاء الله که خداوند متعال برای رسیدن به این هدف متعالی رسولانی برای او فرستاد تا به واسطه ی آنان سعادت دنیا و آخرتش را در دست وی قرار دهند و آنان در بهشت برای همیشه جاودان باشند و از جوار او روزی بخورند.
سعادت دارای مؤلفه ها و عوامل متفاوت و مختلفی است که دارای ارزش استقلالی می باشند به طوری که فقدان هر یک از مؤلفه ها به سعادت انسان آسیب می رساند این مؤلفه ها در اختیار خود انسان است مانند فعالیت های اخلاقی و دینی و خانوادگی و …در حوزه تصمیم فرد است اگر انسان بخواهد به سعادت ابدی برسد احتیاج دارد که از خیلی از عوامل بازدارنده دوری کند . مولای متقیان علی (علیه السلام) در این باره می فرماید : ای بندگان خدا از نافرمانی خدا بپرهیزید به خاطر هدفی که برای آن خلق و آفرینده شده اید .
نکته قابل شایان توجه ، این که باید باور کرد هر کس عامل خوشبختی و سعادت خویش است . خوشبختی و سعادت خوردنی نیست ، بلکه دریافتنی است . رسیدن به خوشبختی به قابلیت فردی بستگی دارد . هر کس می تواند از امکانات و مادی و غیر مادی خود طوری استفاده کند که زندگیش به جهنم تبدیل شود . یا طوری که زندگی اش آکنده از زیبایی ، عشق و خوشبختی ، صفات بهشتی گردد این بستگی به خود انسان دارد که چگونه و از چه منبعی معرفت کسب کند و در چه مسیری حرکت کند .

اعتدال مبنای سبک زیست اسلامی

اسلام مجموعه ای از آموزه های وحیانی الهی است که مسیر کمال یابی و سعادتمندی انسان را تبیین می کند. آموزه های معرفتی و دستوری اسلام ضمن ایجاد معرفت و شناخت کامل و جامع از هستی، راه های رسیدن به کمال مطلق را نشان می دهد؛ زیرا با شناخت کامل و جامع از هستی و حقایق آن است که می توان فلسفه راستین و درستی نسبت به هستی داشت و سپس در آن چارچوب سبک زندگی خود را تعیین کرد.
به سخن دیگر، سبک زندگی هر کسی بیانگر فلسفه زندگی اوست. هر کسی چنان زندگی می کند که هستی و از جمله زندگی دنیوی را برای خود تفسیر کرده است. شاید هم چنین گفت که سبک زندگی تاویل فلسفه زندگی هر انسانی است. پس شناخت در ایجاد فلسفه زندگی و سپس در سبک زندگی دخالت و تاثیری هم چون تاثیر علت در معلول را دارد. از همین روست که می توان با شناخت معلول یعنی سبک زندگی هر کسی، فلسفه زندگی او را نیز به دست آورد.
اگر آن چنان که خداوند در آیه ۱۴۳ سوره بقره در توصیف امت اسلام بیان کرده و سبک زیست آنان را وسطیت و میانه روی و اعتدال عنوان نموده، می توان گفت که فلسفه زندگی امت اسلام بر مدار میانه روی است.
میانه روی یا به تعبیر قرآن وسط بودن، به این معناست که امت از هر گونه افراط و تفریط در سبک زندگی خود به دور است. پس می بایست تصور و تصویری که مسلمان از جهان دارد، تصویری مبتنی بر اعتدال باشد که بیان کننده وسطیت به دور از افراط و تفریط است.
هم چنین از این جا به دست می آید که عناصر اصلی که موجب سبک اعتدالی و وسطیت می شود، در آموزه های دستوری آن نیز وجود داشته باشد؛ زیرا اگر این عناصر در آموزه های دستوری و احکام آن نباشد، نمی توان امید داشت که مسلمان به دامن افراط و تفریط کشیده نشود.
با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن و اسلام به سادگی و آسانی می توان به دست آورد که عنصر اعتدال و وسطیت در همه آموزه های دستوری و احکام آن موج می زند
امید که با اجرای صحیح برنامه های اسلام که همانا دوری ازافراط وتفریط است به سرمنزل مقصود برسیم.ان شاالله /
«ربنا آتنافی الدنیاحسنه وفی الاخره حسنه »آمین /

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.