آیرال خبر ،تلنگر عنوان سلسله مباحث اجتماعی واقعی که با همکاری رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آذربایجان شرقی وبا گزارش پری نازاسبلی تهیه شده است امید است که تلنگری بر بهبود اوضاع اجتماعی وفرهنگی جامعه باشد .

 

آیرال خبر ، پارتی های مختلط ایرانی که مدل کپی شده از میهمانی های مرسوم دختر و پسر در غرب و به خصوص آمریکاست از اواسط دهه هفتاد شمسی در ایران پا گرفت. اینگونه پارتی ها تا قبل از انقلاب اسلامی و در میان وابستگان به دربار با شکلی کاملا متفاوت وجود داشت. رواج چنین فرهنگی به عنوان یکی از مظاهر ترقی(!) از نگاه حکومت پهلوی در میان قشر خاصی از هنرپیشه های غربزده آن دوره نیز مرسوم بود به طوری که در فجایع جشن هنر شیراز، ابعاد عمیق این بی بند و باری ها اعتراض گسترده مردم کشور و شدت گرفتن مبارزه علیه رژیم سابق را در پی داشت.

 

با وقوع انقلاب اسلامی و بعد از آن جنگ تحمیلی، مقوله سرگرمی جوانان تحت الشعاع ارزشهای انقلابی و جهادی قرار گرفت و فضای فرهنگی کشور کاملا متفاوت از آنچه در رژیم سابق دیده می شد در یک خط سیر کاملا معنوی قرار داشت. با پایان گرفتن هشت سال جنگ و آغاز سازندگی نشانه های گسست فرهنگی و به تبع آن تهاجم فرهنگی با ظهور گروه های موسوم به هوی متال ها آشکار شد.

در برخی از شهرهای بزرگ دخترانی که تحت تاثیر فرهنگ نامتعارف با خانواده هایشان قرار گرفته بودند برای ارضای نیازهای شان رویکرد مصیبت بار “فرار از خانه ها” را در پیش گرفتند. الگو پذیری خانواده ها از فرهنگ غربی تا حدی بنیان برخی از خانواده ها را متزلزل کرد و با افزایش قابل ملاحظه میزان طلاق از سال ۷۷ به بعد شاهد ظهور پدیده ای دیگر به نام زنان خیابانی شدیم که این آسیب محصول تراکم ناکامی ها و عدم تمایل و پایبندی به اصول و اعتقادات بود.

به باور کارشناسان اجتماعی رواج ارزش های مطلوب در میان جوانان می توانند به عنوان عاملی باز دارنده مانع از تمایل به ناهنجاری در میان جوانان باشد اما نکته کلیدی آن است که در حال حاضر به خاطر قُبح موضوع از آموزش و اطلاع رسانی دقیق در این گونه موارد اجتناب می شود. نه خانواده ها و نه مدارس هیچکدام حاضر نیستند. متاسفانه پارتی ها به علت همخوانی زیاد با تمایلات غریزی جوانان به علت عدم توجه به ارزش آموزی به محمل مناسبی برای تباه کردن روح و روان جوانان مبدل شده اند.

در واقع خانواده ها باید این واقعیت را بپذیرند که نسل جوان و نسل های بعدی به شدت در معرض خطرات ناشی از این آسیب قرار دارند. گسترش فردیت گرایی و افزایش حس استقلال طلبی در میان جوانان دختر و پسر و کمرنگ شدن نقش خانواده ها و گرو های مرجع زنگ خطر را به صدا در آورده و به در پیش بودن خطر جنبه انکار ناپذیری می بخشد حال آنکه برخورد با آسیب ها و خطرات پیش روی جوانان با آگاهی بخشی و پرداختن به عواقب زیان بار ناهنجاری می تواند تا حدی مفید واقع شود به شرطی که عزم جدی در پرداختن به مساله از سوی خانواده و جامعه وجود داشته باشد

سرهنگ ابوالفضل رضایی رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آشرقی

نرگس فقط 18 سال دارد و جز تجربه تلخ ناکامی خاطره ی دیگری ندارد…

در روستا متولد شدم. از همان دوران بچگی عاشق پسر عموی خود بودم. اما افسوس که این عشق من کاملا یک طرفه بود. وقتی به سن ازدواج رسیدم احمد پسر همسایه امان ازمن خواستگاری کرد و پدرم نیز قول مساعد داد. اما من که مخالف ازدواج بودم و از دختر عمویم شنیده بودم که سن ازدواج باید 20 به بالا باشد و تا افراد همدیگر را نشناخته اند نباید ازدواج کنند، به عمویم که در شهر بود تلفن کردم و ماجرا را گفتم و گفتم که می خواهم درس بخوانم ولی خانواده ام مرا به زور می خواهند شوهر دهند.

عمویم به روستا آمد و با پدرم صحبت کرد از عمویم خواستم که مرا با خود به شهر ببرد و چند روزی پیش آنها باشم. از زندگی کردن در خانه عمویم راضی بودم چون هر روز عشقم را می دیدم. من شده بودم یک خدمت کار برای زن عمویم اما گلایه نداشتم. 7ماهی گذشت…

 

یک روز ساناز دختر عمویم به من گفت که هفته بعد تولدش است باید باهم برویم و هم برای من و هم برای خودش لباس بخریم. اما در بازار هر نوع لباسی که ساناز نشان میداد خارج از عرف جامعه بود و من نمی توانستم آن لباس را در جمعی که دختر و پسر مختلط است بپوشم.

آن شب علی از ساناز پرسید که نرگس چه لباسی می خواهد بپوشد و به من گفت تا می تونی خودت رو شیک کن آخه تو دختر عموی من هستی. منم قبول کردم!

روز جشن فرا رسید. سالن پر بود از آدم های رنگارنگ همه جا تاریک بود و نور کمی در سالن بود. چراغهای رنگی دور سالن گرد می گشتند. صدای موسیقی بود بوی عرق و جیغ و فریاد اذیتم می کرد.

 

همه وسط می رقصیدند انگار توی دنیای دیگه ای بودند. همه شاد بودند و من غمگین. قلبم داشت از قفسه سینه ام بیرون می زد. علی پیشم آمد و نوشابه ای داد تا بخورم.

چند لحظه بعد یکی از دوستان علی به نام فرشاد کنارم آمد و گفت شما باید نرگس باشید. علی خیلی از شما تعریف کرده است. اول خوشحال شدم ولی علی ما را تنها گذاشت و رفت پیش دختر دیگه ای. بغض داشت گلویم را فشار می داد. فرشید پرسید اتفاقی افتاده؟! گفتم فقط سرم درد میکند. از جیبش قرصی در آورد و به من داد گفت بخور سرت خوب می شود و به اندازه تمام این آدم ها شادی میکنی…

نگاهی به قرص کردم عکس صلیب رویش بود. قرص را خوردم. پس از مدتی احساس کردم قلبم دارد از سینه ام بیرون می زند، دوست داشتم جیغ بزنم، نور کم سالن اذیتم می کرد. توی سالن بودم اما فکر می کردم داخل باغ بزرگی دارم می رقصم…

 

آن شب هیچی نفهمیدم. من مورد تجاوز  4 نفر قرار گرفتم که علی یکی از آن 4 نفر بود. هفته ها گذشت. پدرم به شهر آمد تا درباره ازدواج من صحبت کند. آن شب به اتاق علی رفتم و به او گفتم که باید با من ازدواج کند اما علی در پاسخ گفت که این کار را نخواهد کرد او گفت که قبلا قصد ازدواج داشت. اما بعد از آن مهمانی پشیمان شده است.

گفت که علت اینکه نزدیک یک سال در خانه آنها ماندم همین بود که که با اخلاق هم آشنا شویم و گفت که پدرم نیز در جریان بود ولی حالا قضیه فرق کرده است. عصبانی شدم علی کنار پنجره ایستاده بود او را هل دادم. افتاد داخل حیاط و زندگی ام تباه شد، خدا را شکر نمرده ولی من بدبخت شدم …

 

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.