خیلی نمی گذرد از مرور آن کتب تاریخی که در دوران تحصیلات پایه نوجوانان این سرزمین در آن همواره به بررسی گذشته پر فراز و نشیب این آب و خاک پرداخته می شد ، و میرزا بنویس آن هر کسی بود با هر سطح سواد و شعوری که داشت قضایای امر را به گونه ای تحلیل از درک و بینش خود می کرد گویا میرزا قصدش بر آن بود درس عبرتی از گذشته های تلخ به مردمان امروزش مثلا بدهد … ! .
میرزا هر که بود و هر چه بود و دست آخر هم که معلوم نشد چه بود و که بود از پارینه سنگی و غارنشینی نوشته بود تا اختراع چرخ آسیابان و آنقدر هم مستعد در افراط پر طمطراق در آن بود گویی خودش چوب های چرخ آسیابان را از جنگل قطع کرده بود و خودش سنگ بنای آن را گذاشته بود ! .
میرزا ، از همه چیز و همه کس نوشته بود و به هر دوره پادشاهی در ایران هم که رسیده بود شمشیر پادشاه را کند نشان داد و ملک از دست رفته در تاریخ را دلیل بر بی لیاقتی و بی کفایتی پادشاه و حرم سرای پادشاه می دانست و هر چه بود و بود همه اش یا جبر پادشاه بر سر خلق بود و یا بی عرضگی او و درباریانش در حفظ منافع مملکت … ! .
میرزا چنان از تاریخ نوشته بود گویی چند صد برابر نوح ع بر تارک تاریخ عمر کرده و گز کرده بود وجب به وجب از هر آب و خاکی را و چنان لگد بر اندیشه و عمل پادشاه میزد و گذشته اش گویا اصلا یادش نمی آید که عمر او بیشتر به قورباغه ای می ماند که پرشش جز چند برکه ای را ندیده بود و البته که الباقی تحریراتش متوهمات ذهن متملقی بود که امروز برای سر کیف شدن مالک زنده امروز می نوشت حتی به قیمت به استهزا کشاندن همه کل الاجمعین اموات دیروز … ! .
بگذریم ؛ آری بگذریم که بهتر است تکه ای از نمایشات تخیل و وهم میرزا بنویس را از دیروزی بنویسیم که او میگفت نیاز نیست بر آن محیط محاط بوده باشم من تخیلم همه تاریخ را خواهد نوشت تا سرگذشت و عبرتی بر دیگری رقم زنم … ! .
در لابلای آن همه اوراق سترگ تحریر دست میرزا عصر و عهدی ست بنام ” اشکانیان ” که میرزا از سرای ملت در آن سخن گفته و وضعی که مالکان در آن برای رعایای خود بنوشته اند تا اداره مملکت داری نمایند … .
میرزا می گوید ملک آن روز را که صاحبانش اشک اول و اشک دوم و تا بلاآخر باشد اشکانیان می گفتند که آنان را مجلسی بود بنام ” مهستان ” که در آن سران و بزرگان بر آن می نشستند و از برگزیدگان پادشاه بودند و از رعیت هیچ خلقی در جمعشان نبود که نبود ! آری راست می گوید نیست که امروز مهستان مان همه اش خودی اند و بیخودی ندارد و همه از خروس خوان صبح تا بوق سگ در فکر خلق اند ! . میرزا می نویسد بر آن عهد همه مجاب بر تحصیل نبودند و پیشه وران و کشاورزان و صنعتگران محزون بودند و نظامیان و مهستانیان و درباریان از همه چیز بر رفاه بودند ! ، میرزا گویا در تاریخ دیروز را بر وهم خوب می بیند و امروز را که بر آن شهود است هرگز نمی بیند که بر هزار هزار پارچه آبادی شرق و غرب کم نیستند آنان را که نه سرایی برای تحصیلشان است و نه لقمه نانی برای شکمشان و نه جرعه دارویی برای دردهایشان … ! .
میرزا از عدم امنیت بر اشک و اشکانی می نویسد و می گوید مدام یونانیان از مرزها گذشتند و وارد شدند و همه چیزمان دستآویز تبدیل و تغییر شد اما میرزا همیشه زبانش گنگ و لال است که زبان بچرخاند و بنویسد چگونه ” سورنا ” بر دروازه تاریخ کراسوسیان را در هم می شکست و احدی پا بر شهر نمی توانست بگذارد .
راستی میرزا ؟ امروز را دیده ای که هفتاد و ملت ایم و همه را به نام نوع دوستی بر میهن خود راه دادیم و آنان بر پشت دروازه های خود ایستاده اند و مرگ و لعن را برایمان عرضه کردند ! میرزا آخر چگونه نوشتی قانون ملوک الطوایفی بر اشکانیان اشکی بود چون دیگر پادشاهان اشک که اشک خلق را در می آورد حال آنکه انگار امروز از آنچه که بر اطرافت می گذرد کور کوری که نمی بینی یا نمیخواهی ببینی که اشک خلق امروز بیشتر به راه است و اگر می توانی کاری برای چشم سوخته از درد امروز کن که دیروز رفت و مردمانش در خاک مانده اند .
میرزا چه شد که همیشه بر فرقه دیروزی و امروز را هرگز نمی نگاری جنس سکه هایش را فرق می کند یا رنگ آن ها … !؟! .
اشک که اشک است و فرقی در آن نیست که تو می گویی دیروز اشک خلق را دیروز پادشاهان درمی آورند و امروز جماعت بر کندن پوست پیاز اند که اشک شان به راه است ! .
آخر پیاز هم که نرخ خون پدرت است میرزا جماعت بر پیاز هم حرام گفته اند که نرخش خون آدم را می طلبد و جان می خواهد پس اشک خلق از پیاز نیست گویا از سنگ بسته شده بر شکمی ست که درد گرسنگی را حس نکنند و شب را با درد کمتری بخوابند ! .
میرزا از هر چیزی که بر تاریکی تاریخ نوشتی یادت رفته ” شر ” و ” خیر ” هر دو با هم اند و تو مدام از شرورات دیروز نوشته ای و از خیریات امروز … .
حال آنکه نه شر دیروز را بر عمرت دیده ای و نه امروز که هستی خیری را چشیده اند مردم ! و

صد البت که تو لابد خیر امروز را چشیده ای که دیروز را رسم الخط بر شر می نویسی ! .
چه باید گفت که مالک و ملوک و قانون ملوک الطوایفی اش مرده و میرزا دست بر نمی داری از نبش قبر آنان و کراهت می کنی تا مرده را صد زجر بدهی تا حرف خوب بودن امروز خودت را به کرسی بنشانی … ! .
آخر مگر نه آنکه بر مرام پیشانی ات ننوشته که بر مریدان علی ع حرام است غیبت خلق کنند و حال اگر آن مرده پادشه زورگوی مرده برگور باشد گناهش صد بیشتر … !
پس چرا مهستان دیروز را رها نمی کنی و از بهارستان امروز نمی گویی که نقد را رها کرده ای و به نسیه دور تاریخ خود را گرهی کور و باز نشو بسته ای .
میدانم میدانم تو نیز گرسنه ای و باید شکم را سیر کنی …
میدانم میدانم عیال واری و کلفت باری تو …میدانم …
از هر زن تو را چند فرزندی هست و فقط نام حرم سرا بد در رفت که لقمه نان میداد بر ما باشد مجاز است ده ده تن را قبضه کنیم و کارخانه مولدمان را راه اندازیم … .
حال هر چند بچه ای هم که بیاید بیاید ما نان را داریم به جان او بدهیم با عریضه نویسی از دیروز و آنکه هم ندارد بخورد به خدایش می سپاریم … ! .
و حواله ای از ” توکلت علی الله ” برایش می پیچیم حال آنکه نانش در سفره ما قبضه باشد و خدا باید مجدد برایش نانی فرستد ….
و اعوذ بالله من الشیطان الانسان الرجیم …
که خدا رحیم دایمی ست و صد البته رازق است و می فرستد روزی را که اگر میرزا بنویس دستت بر کاسه ما نرفته باشد و همان تکه نان خشک از ما را تو نیز نستانی … !؟! .

علیرضا مومن طایفه فعال رسانه ای وکارشناس مسائل فرهنگی اجتماعی سیاسی

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.