به گزارش آیرال خبر ،تلنگرعنوان سلسله مباحث اجتماعی واقعی که با همکاری رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آذربایجان شرقی جناب سرهنگ ابوالفضل رضاییی وبا گزارش پری نازاسبلی تهیه شده است امید است که تلنگری بر بهبود اوضاع اجتماعی وفرهنگی جامعه باشد .

آیرال خبر ،مقدمه: کودک پس از تولد، هنجارها و ارزشهایی را از خانواده می آموزد و بوسیله خانواده جریان فرهنگ پذیری و اجتماعی شدن و جامعه پذیری را می پیماید.در واقع خانواده در تربیت کودک و شخصیت و ویژگیهای اخلاقی او نقش اساسی و مهم ایفا می کند. متاسفانه در جامعه کنونی ما میزان تخلفات، ناهنجاریها و انحرافات اجتماعی بخصوص در جوانان به طرز نامطلوب و قابل توجهی در حال افزایش است، مهمتر آنکه در این زمینه کمتر نقش خانواده ها مورد توجه قرار می گیرد. «فشارهای درونی، از هم پاشیدگی خانواده و سرخوردگی درحساس ترین دوران سنی یعنی نوجوانی و بلوغ باعث انحراف جوان می شود. در واقع آنان قربانی امیال و خواسته های پدر و مادر شده اند. خلا عاطفی و نابسامان بودن وضع زندگی از نتایج بی توجهی پدر و مادر به وضعیت فرزندان و کشیده شدن نوجوانان به بزهکاری به شمار می رود.

 

تفریحات خانوادگی،تبغیض و مراقبتهای والدین و نحوه برخورد عاطفی با فرزند نیز بسیار حائز اهمیت است. حتی مراقبتها و سختگیری های بی مورد و بیش از حد اثر معکوس و نادرست دارد. «مطالعاتی که درباره علل بزهکاری جوانان انجام شده ثابت می کند که عدم توجه خانوادگی و نارسایی های پرورش آن در این مورد از اساسی ترین علل است.«

پرجمعیت بودن خانواده ها نیز از عوامل مهم به شمار می رود که باعث بوجود آمدن رفتارهای ناهنجار می شود. در حالت کلی علل اصلی انحرافات اجتماعی را محرومیت عاطفی،احساس بی عدالتی در خانواده،احساس عدم امنیت،احساس حاکمیت زور،منع ها،تحمیل ها،احساس رنج درونی،وسوسه ها،عدم اجرای خواسته ها توسط والدین،استقلال طلبی فرد،منع از تحصیل و اخراج از خانه است .

سارا 23ساله در حالی که بدنش بشدت درد میکرد ،دستان خود را فشار می داد با زاری شروع به بیان سرگذشت خود کرد .

در خانواده پر جمعیتی به دنیا آمدم، در یکی از روستا های اطراف تبریز  ما 8 خواهر  بودیم و برادرم بعد از 8 خواهر به دنیا آمد. با وجود فقر و نداری و امکانات کم روستا برادرم که  2سال از من کوچکتر بود بهترین امکانات رفاهی را داشت  و ما 8 خواهر باید صبح زود تا غروب در باغ کار می کردیم.

خدا را شکر محتاج دیگران نبودیم و زندگی را به هر نحوی شده اداره می کردیم که سال شوم فرا رسید و آفت به باغمان افتاد در آن سال پدرم کل محصولات باغ را پیش فروش کرده بود. ما بدهکار شدیم، احمد آقا خریدار محصولات پولش را می خواست، اما ما پولی در بساط نداشتیم، محصولات باغ را هم بیمه نکرده بودیم تا از آن طریق جبران کنیم.تا اینکه احمد آقا پیشنهاد داد که مرا به عقد خود درآورد .

ازدواج مرد 60 ساله با دختر 16 ساله دیدنی بود. خوب سرنوشت من این بود. احمد آقا زن و 3 فرزند داشت. من به شهر آمدم احمد آقا خانه ای مجزا برایم گرفت با همه امکانات رفاهی که تا آن روز ندیده بودم . اوایل تفاوت سنی ناراحتم می کرد ، ولی پول و رفاه زندگی حلال مشکلات بود.

2 سال به همین منوال گذشت که یک شب در خانه زده شد. زن احمد آقا و برادر کوچکش بودند، زنش شروع به فحاشی و کتک زدن من کرد و گفت که باید از زندگی او بیرون بروم. ولی من نگاهم قفل شده بود به نگاهی که سالها در حسرت آن بودم،

جواد که هر سال با برادرش به باغ می آمد و دل مرا با خود می برد . دلم برای او می تپید اما او بی توجه و بی علاقه از کنارم رد می شد . چند روز بعد دوباره زنگ  دربه صدا در آمد. جواد بود، وارد خانه شد و گفت که باید از زندگی برادرش بیرون بروم.

جوابی ندادم جواد حالت روحی مرا و علاقه ام نسبت به خودش را خوب می دانست، آن روز حرف های جدیدی از زبان او می شنیدم ،می گفت که مرا دوست دارد و اگر از احمد جدا شوم زندگی جدیدی با او شروع خواهم کرد. این حرفها مرا می ترساند چطور باید جدا شوم، ولی آن اتفاق افتاد،  آن روز جواد به من تجاوز کرد ، از من خواست تا رابطه ما همین طور  ادامه داشته باشد قبول کردم.

 

ماهها گذشت حال خوبی نداشتم، یک روز حالم بد شد، دکتر رفتم وقتی جواب آزمایش را دیدم، دنیا روی سرم خراب شد. من باردار بودم، جریان را به جواد گفتم ، گفت وقت آن شده که از احمد طلاق بگیری، راهش این است که قضیه را با فرزندانش در میان بگذاری او از ترس فرزندانش  تو را طلاق خواهد داد .

 

همان کار را که می گفت کردم. احمد مرا به دادگاه برد ولی دادگاه مرا  به آزمایشگاه معرفی کرد. اگر احمد جواب آزمایش را می فهمید، مرا می کشت، از ترس احمد و خانواده ام از آزمایشگاه به بهانه ای خارج شدم و فرار کردم. تا شب در کوچه و خیابان  سرگردان بودم، به جواد تلفن کردم، شب به سراغ من آمد و مرا به خانه دوستش برد.

چند هفته ای گذشت حالم بد شد، دکتر رفتیم، متوجه شدیم که بچه داخل شکمم سقط شده است. جواد نیز مدتی بعدوقتی مسئله را فهمید رهایم کرد و مرا از خانه بیرون کرد. تنها در خیابانها پرسه می زدم که با وحید آشنا شدم. مرا به خانه ای برد، متوجه درد شدیدم شد، مسکن قوی داد و گفت بخور با چای ،خیلی تلخ بود ولی بدنم را خوب کرد، هر شب مقداری از آن مسکن را با چایی می خوردم تا اینکه فهمیدم معتاد شدم، وحید از من خواست تا برای تامین  زندگی ام با او بمانم من نیز روی برگشتن به خانه را نداشتم ماندم و شدم آلت دست وحید برای مقاصد شومش از مصرف  مواد مخدر گرفته تا تن فروشی به بهانه های واهی  تا اینکه توسط عوامل پلیس دستگیر شدم

 

 

 

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.