آیرال خبر ،تلنگر عنوان سلسله مباحث اجتماعی واقعی که با همکاری رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آذربایجان شرقی وبا گزارش پری نازاسبلی تهیه شده است امید است که تلنگری بر بهبود اوضاع اجتماعی وفرهنگی جامعه باشد .

آیرال خبر ،اگرچه آسیب های اجتماعی می تواند بسیار گسترده باشد لیکن می توان مسائلی از قبیل اعتیاد ، فرار از خانه ، خشونت ، انزوای اجتماعی، ناهنجاری های رفتاری، سرقت و کودک آزاری را از جمله نتایج آسیب های اجتماعی عصر حاضر تلقی کرداختلافات زناشویی و نزاع بین پدر و مادر باعث می شود محیط خانواده برای تربیت فرزندان، ناامن و نامناسب شود.
وقتی خانواده، کانون و محیط مناسبی برای زندگی نباشد، انسان سعی می کند بیشترین اوقات خود را در خارج از خانواده بگذراند و این کار ارتباط او را با دیگرانی که چون شکارچیان ماهری به دنبال شکار می گردند، زیاد می کند و آنها پس از شناخت مشکل شخص در نقش انسانی دلسوز ظاهر شده و برای فرار از این واقعیت تلخ، فرد را به سوی اعتیاد و دیگر انحرافات اجتماعی فرا می خواند.

هر چقدر ستیزه های خانوادگی بیشتر باشد، احتمال کشش به طرف انحرافات اجتماعی بیشتر است مطالعات و تحقیقات نشان می دهد که رفتارهای کودکان و نوجوانان با شیوه های تربیتی والدین رابطه مستقیم و تنگاتنگ دارد. شیوه های تربیتی والدین می بایست با سطح نیازها و خواسته های مختلف فرزندان و همچنین با متدهای تربیتی صحیح اسلامی هماهنگ باشد. چنانچه والدین از شیوه های تربیتی مبتنی بر اصول اعتقادی و مذهبی استفاده نمایند، نتیجه مطلوب در رفتار فرزندان منعکس خواهد شد.بیایید در تربیت فرزندانمان کوشا باشیم .
سرهنگ ابوالفضل رضایی رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آذربایجان شرقی
آنچه داریم و قدرش را نمی دانیم
مریم 23 ساله در حالی که از شدت غم بغض گلویش را فشرده بود آرام بالحن معصومانه ای می گفت چرا من یک خانواده ندارم؟ از کی بپرسم؟ چرا من نباید مادری مهربان داشته باشم که شبها من را بغل کند؟ چرا نباید مادری دلسوزی داشته باشم من خیلی ها رو می شناسم که همه این ها رو دارند ولی قدرشون رو نمی دونن. دلم می خواهد شوهر کنم بچه دار شوم. مریم دارای چندین سابقه سرقت و رابطه نامشروع ماجرای زندگی اش را چنین تعریف کرد .

یاد گرفتم که گریه نکنم
در یک خانواده مرفه 5 نفری به دنیا آمدم. از وقتی که یادم می آید مادرم با پدرم مشکل داشت. مادرم زن زندگی نبود و همیشه با پدرم بر سر اینکه چرا دیر به خانه می آید یا عصر ها کجا می رود دعوا بود.
وقتی آنها باهم دعوا می کرند برادر کوچکم به شدت گریه می کرد و من هم او را بغل می کردم و با هم گریه می کردیم. مادرم مرا میزد که گریه نکن؛ از آن وقت یاد گرفتم که اگر گریه کنم کتک می خورم و از آن موقع بود که گریه نکردن را یاد گرفتم.
7ساله بودم که مادرم طلاق گرفت و رفت. زندگیمان تا حدودی راحت شده بود کمتر کتک می خوردیم .کمتر دعوا بود. کمتر در خیابان به مرد غریبه بابا می گفتیم.12 ساله بودم که پدرم با یک زن ازدواج مجدد کرد زن خوبی بود کتک نمی زد اما 2 تا پسر داشت که زندگی را بر من تباه کردند.
خیانت های دو نابرادری
پدر و نامادری ام به مسافرت رفته بودند که آن شب شوم فرا رسید. نابرادری ام شب هنگام به سراغ من آمد و … . مرا تهدید کرد که اگر چیزی به پدرم بگویم مرا خواهد کشت.
این عمل، عمل هر روزه هردو برادرم شده بود. یک روز برادرم یکی از دوستان خود را به خانه آورد و از من خواست تا با او رابطه داشته باشم که نامادری ام سر رسید.
خود را در آغوش او انداخته و ماجرا را به او گفتم. نا مادریم آن پسر را از خانه بیرون کرد و به من گفت که بهتر است که پیش مادرت بروی آنجا در امنیت هستی؛ پسر های من بزرگ هستند و نمی توان جلوی آنها را گرفت.
گرگ و روباه
مادرم مرا قبول نمی کرد با خواهش و التماس پیشش موقتا ماندم که ای کاش قبول نمی کرد. مادرم هم با مردی که 10سال از خودش کوچکتر بود ازدواج موقت کرده بود که بعد ها فهمیدم که این یک سرپوش است برای کارهای ناشایست که انجام می داد.

ناپدری ام هم… ولی مادرم هیچ عکس العملی نشان نداد و گفت اشکالی ندارد. دنیا روی سرم خراب شد؛ آخر مادر به این بی رحمی از دست گرگ فرار کردم افتادم به دام روباه.
سرقت را هم یاد گرفتم
مادرم دوستی داشت به نام المیرا به من گفت که چرا اجازه می دهی رایگان از وجودت استفاده کنند. بیا پیش من حداقل برای هر رابطه ات پولی می دهم که خرجت را در بیاوری قبول کردم. شبها در خانه مردهای پولدار می ماندم. المیرا گفت که موقع بیرون امدن اگر جنس گران قیمتی دیدی بردار تا خرجت در بیاید.
دخمه شوم
چند بار به خاطر سرقت دستگیر شدم دفعه آخر که در خانه یک پیرمرد بودم موقع بیرن آمدن چشمم به انگشتر روی میز افتاد. انگشتر را در جیبم گذاشتم. داشتم از خانه بیرون می رفتم که مرا صدا کرد و گفت انگشتر را بده؛ دادم پیرمرد (فرهاد) گفت که اجازه نمی دهم از خانه بیرون بروی یا تو را تحویل پلیس می دهم یا باید اینجا بمانی و من ماندم.
نمی دانستم که آنجا دخمه ای است شوم من هر شب با افراد متعددی رابطه برقرار می کردم و اجازه نداشتم که از اتاق خارج شوم. غذایم را در اتاق می دادند ومن شده بودم زندانی…
برادرم مرا در دخمه یافت
تا اینکه یک شب برادرم به آنجا آمد و مرا دید شروع به گریه کردم و برادرم مرا از چنگال آن دیو نجات داد ولی زندگی ام تباه شد

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.