به گزارش آیرال خبر ،تلنگر عنوان سلسله مباحث اجتماعی واقعی که با همکاری رییس پلیس امنیت اخلاقی استان آذربایجان شرقی وبا گزارش پری نازاسبلی تهیه شده است امید است که تلنگری بر بهبود اوضاع اجتماعی وفرهنگی جامعه باشد .

ایرال خبر ،نوع پوشش زن، معرّف شخصیت عفیف یا هوس انگیز اوست که موضع گیری مرد را در برابر او مشخص می کند. زن و مرد همانند دو سیم برق هستند که نبود عایق میان آنها آتش بی عفتی را شعله ور می سازد و ارزش ها را می سوزاند. تا وقتی بانوان، خود را از دید چشم های حریص مردان می پوشانند، دریای نفس آنها آرام است، ولی وقتی به جلوه گری دست می زنند، تلاطم روحی و نابسامانی روانی را برای مردان فراهم می آورند.

این دسته از بانوان به دور عقل و دوراندیشی، مانند اشیای بی اراده، به کارهایی دست می زنند که هیچ گونه فایده ای برای آنها ندارد و حتی از این رهگذر، آسیب های جدی نیز متوجه آنان می شود. آنان می خواهند با نمایش زیبایی ها و جاذبه های طبیعی زنانگی خود، توجه دیگران را به خود جلب و در حقیقت، کمبودهای کمالی خود را از این راه جبران کنند، غافل از اینکه بی حجابی، تنها توجه بیماردلان را به زن جلب می کند؛ کسانی که خود، کمترین اعتباری ندارند. در این میان، هستند زنانی که عقده دگرآزاری دارند و با خودآرایی می کوشند تمایلات مردان را برانگیزانند و آن گاه بی پاسخ بگذارند. این حرکت، مردان را عقده ای می سازد و در مقابل، زنان بیمار از این حرکت خود لذت می برند.

متأسفانه برخی دختران نیز بدلباسی و خودنمایی را پلی برای رسیدن به ازدواج می پندارند. آنان گمان می کنند با بیرون ریختن موها، پوشیدن لباس های زننده و نامناسب و آرایش های ناپسند، می توانند جوانان را به خود جلب کنند، در حالی که جوانان با همه اقبال و خوش رویی هایی که با ایشان داشته اند، در پی ازدواج با آنان نخواهند بود و جوانان بی تقوا، از دختران خودنما تنها برای لذت های زودگذر استقبال می کنند، نه برای ازدواج. در حقیقت، این دختران در چشم هایشان جای دارد، نه در دل هایشان. بنا براین، بدحجابی و ظاهر سازی، چشم انداز مناسبی برای ازدواج نیست و اگر هم ازدواجی به خاطر جاذبه های جنسی صورت پذیرد، بنیان محکمی نخواهد داشت.

خانواده هایی که از آموزه های دینی فاصله می گیرند، در برزخ میان عمل به آموزه های دین یا تن دادن به خواسته های نفسانی خود قرار می گیرند. باورهای آنها رنگ مذهبی دارد، ولی حقیقت و اساس دینی ندارد؛ زیرا دین را در محدوده ای می پذیرند که با باورهای غیر دینی آنها تضاد نداشته باشد. دین، لقلقه زبان اینان است و در صورت روبه رو شدن با کمترین سختی یا تضاد آموزه های دین با تمایلاتشان، به راحتی از دین چشم می پوشند. فرزندان چنین خانواده هایی، به فرهنگ تسامح در برابر دین خو می گیرند و به تدریج، به سوی بی حجابی گام برمی دارند.

بی شک، مسائل اخلاقی و تربیتی، اهمیت ویژه ای دارد و از پایین ترین دوره سنی باید آموزش آنها آغاز شود. پس اشتباه است که به مسائل تربیتی مربوط به شرم و حیای دختران تا نُه سالگی توجه نشود و تنها با فرا رسیدن زمان تکلیف، از آنها خواسته شود تا یک باره در درون خود انقلاب رفتاری و فلسفی برپا کنند. فراگیری امور تربیتی، حقیقتی است که باید به تدریج شکل گیرد. حجاب نیز نوعی فرهنگ است و باید کم کم در گذر زمان و حساب شده، در روح و جان فرزندان نهادینه شود. البته سست غیرتی سرپرست خانواده نیز در گرایش به بدحجابی و سستی حیا و عفت زنان و دختران نقش به سزایی دارد. این روحیه منفی گاهی سبب می شود این گونه افراد که مسئول تربیت دینی خانواده اند، با برخی توجیه های نفسانی بر بی حجابی و جلوه گری ناموس خود اصرار ورزند و چه بسا با نمایش دادن زیبایی ها و لباس های فاخر و زینت های گران بهای او، بر دیگران فخرفروشی کنند. به راستی بینش و باورهای چنین سرپرستی، با مردانگی و حفاظت از حریم ناموسی خانواده در تضاد است. گفته اند که: «المرأة عورةٌ»؛ یعنی تمام اعضای بدن زن چنان لطافتی دارد که اگر پوششی مناسب نداشته باشد، مایه آسیب رساندن به خود و جامعه اش می شود. پس چگونه است که سرپرست خانواده در برابر اهل و عیال خود، چنین بی اعتنا می ماند.

سرهنگ ابوالفضل رضایی ریس پلیس امنیت اخلاقی

زهرا 25 ساله در حالی که از شدت ناراحتی سرش را پایین انداخته بود چنین شروع کرد.

وقتی خدا فراموش می شود

از زمانی که یادم می اید در فقر و نداری بودیم. تا به 17سالگی رسیدم. پدرم کم کم داشت ترقی می کرد و وضع زندگی مان داشت خوب می شد. تا اینکه ما روزهای نداری را فراموش کردیم. فراموش کردیم زمانی را که پدرم ما را برای نماز صبح بیدار می کرد. هنوز صدای اذان پدرم در گوشم زنگ می زند.

ماهواره آمد؛ جادر رفت

 

کم کم فرهنگ زندگی مان تغییر کرد. سبک زندگی مان مثل غربی ها شده بود. از زمانی که گیرنده ماهواره به خانه ما آمد، فرهنگ لباس پوشیدن ما نیز تغییر کرد. تا به آن زمان ما چادری بودیم. اما بعد از مد برداشتن از لباسهایی فرنگی ما بد پوشش شدیم. به جای بیدار شدن برای نماز صبح، اذان صبح می خوابیدیم و تا آن موقع به اصطلاح شب نشینی می کردیم.

ماجرای دانشگاه و دوستی های دختر و پسر

هر روز با پسر جدیدی دوست می شدیم. روزی با سعید آشنا شدم. در دانشگاه سعید دوسال جلوتر از من بود. او اظهار می کرد که مرا دوست دارد و قصد ازدواج با من را دارد و من باورم شده بود. در این مدت پدر و مادرم با هم اختلاف پیدا کرده بودند و مادرم برگشته بود شهرستان و پدرم هم به خانه نمی آمد؛ من بودم و خواهرم. روزی سعید مرا به مراسم پایان تحصیلی اش دعوت کرد من هم رفتم.

یک مهمانی مختلط؛ آغازی بر مشروب خواری

مراسم مختلط بود. من هم بدم نمی آمد که مثل خارجی ها در یک مراسم مختلط شرکت کنم. در آنجا بود که به تعارف سعید برای اولین بار مشروب مصرف کردم. انگار با چیزی کوبیدن بر سرم. همه چیز طور دیگری بود. کم کم به خوردن مشروب عادت کردم و به قول بچه ها شدم الکلی. پولم کفاف مشروبات را نمی داد. از سعید خواستم تا ارفاقی قایل شود و تخفیفی بدهد ولی قبول نکرد و گفت که بهتر است از مشروبات باز و یا الکل سفید مصرف کنی قبول کردم.

اعتیاد به الکل بهانه ای برای آغاز بزهکاری

ماهها گذشت اگر الکل به بدنم نمی رسید تمام وجودم می لرزید و دستانم چنان لرزشی پیدا می کرد که حتی نمی توانستم لیوان در دستم بگیرم. اوضاع به همین منوال بود. سعید و دوستانش به خانه ما می آمدند و هر عمل خلافی که دلتان بخواهد در خانه ما انجام می گرفت.

وقتی خانه تبدیل به مخروبه می شود

سعید  پیشنهادی داد که نمی شد ازش گذشت. سعید گفت دوستان من که هر روز می آیند بهتر است ازشان پول بگیریم تا خرجمان نیز در بیاید. برای اینکه کسی شک نکند صیغه نامه ای جعل کردیم و شدیم زن و شوهر.  پول خوبی گیرمان می آمد. غافل از اینکه این ننگ اول دامن خودم را خواهد گرفت.

دنیایی که روی سرم خراب شد

روزی برای خرید رفته بودم بیرون؛ زود تر از موعد برگشتم و خواهرم و سعید را دیدم که با هم رابطه داشتند. دنیا روی سرم خراب شد. فهمیدم که اینها از چند ماه پیش باهم دوست شده اند زندگی دیگر برایم معنایی نداشت.

خودکشی و فرار از خانه، ادامه یک مسیر

رگ دستم را زدم. مرا به بیمارستان بردند از بخت بدم زنده ماندم. مادرم به خانه برگشت احتمالا پدرم نیز برگشته باشد. ولی من بی اطلاع هستم یک سالی می شود که از آن خانه جدا شدم و به تنهایی زندگی می کنم. با فرار کردنم از خانه اشتباه کردم. ولی کسی هم نگران یا ناراحت من نشد، کسی به سراغم نیامد.

من ماندم و ننگی بر پیشانی

من ماندم و دنیایی غم و تنهایی و دستانی لرزان و ننگی بر پیشانی

 

توسط سردبیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.